اي ديو سپيد پاي در بند!
اي ديو سپيد پاي در بند!
اي ديو سپيد پاي در بند!
شاعر : ملک الشعرا بهار
اي گنبد گيتي! اي دماوند! |
|
اي ديو سپيد پاي در بند! |
ز آهن به ميان يکي کمر بند |
|
از سيم به سر يکي کله خود |
بنهفته به ابر، چهر دلبند |
|
تا چشم بشر نبيندت روي |
وين مردم نحس ديومانند |
|
تا وارهي از دم ستوران |
با اختر سعد کرده پيوند |
|
با شير سپهر بسته پيمان |
سرد و سيه و خموش و آوند |
|
چون گشت زمين ز جور گردون |
آن مشت تويي، تو اي دماوند! |
|
بنواخت ز خشم بر فلک مشت |
از گردش قرنها پس افکند |
|
تو مشت درشت روزگاري |
بر ري بنواز ضربتي چند |
|
اي مشت زمين! بر آسمان شو |
اي کوه! نيم ز گفته خرسند |
|
ني ني، تو نه مشت روزگاري |
از درد ورم نموده يک چند |
|
تو قلب فسردهي زميني |
وآن آتش خود نهفته مپسند |
|
شو منفجر اي دل زمانه ! |
افسرده مباش، خوش همي خند |
|
خامش منشين، سخن همي گوي |
اين پند سياه بخت فرزند |
|
اي مادر سر سپيد! بشنو |
بخروش چو شرزه شير ارغند |
|
بگراي چو اژدهاي گرزه |
معجوني ساز بيهمانند |
|
ترکيبي ساز بيمماثل |
وز شعلهي کيفر خداوند |
|
از آتش آه خلق مظلوم |
بارانش ز هول و بيم و آفند |
|
ابري بفرست بر سر ري |
بادافره کفر کافري چند |
|
بشکن در دوزخ و برون ريز |
صرصر شرر عدم پراکند |
|
ز آن گونه که بر مدينهي عاد |
بگسل ز هم اين نژاد و پيوند |
|
بفکن ز پي اين اساس تزوير |
از ريشه بناي ظلم برکند |
|
برکن ز بن اين بنا، که بايد |
داد دل مردم خردمند |
|
زين بيخردان سفله بستان |
|
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}